آشفته سخن چو زلف جانان خوش تر | چون کار جهان بی سر و سامان خوش تر | |
مجموعهی عاشقان بود دفتر من | مجموعهی عاشقان پریشان خوش تر |
□
تا دل به هوای وصل جانان دادم | لب بر لب او نهاده و جان دادم | |
خضر ار ز لب چشمهی حیوان جان یافت | من جان به لب چشمهی حیوان دادم |
□
گاهی هوس بادهی رنگین دارم | گاه آرزوی وصل نگارین دارم | |
گه سبحه به دست و گاه زنار به دوش | یارب چه کنم، کیم، چه آیین دارم |
□
بگذار که خویش را به زاری بکشم | مپسند که بار شرمساری بکشم | |
چون دوست به مرگ من به هر حال خوش است | من نیز به مرگ خود به هر حال خوشم |
□
تا دست ارادت به تو دادهست دلم | دامان طرب ز کف نهادهست دلم | |
ره یافته در زلف دل آویز کجت | القصه به راه کج فتادهست دلم |
□
بگذار که تا می خورم و مست شوم | چون مست شوم به عشق پا بست شوم | |
پابست شوم به کلی از دست شوم | ار مست شوم نیست شوم، هست شوم |
□
تو مردمک چشم من مهجوری | زان با همه نزدیکیت از من دوری | |
نی نی غلطم تو جان شیرین منی | زان با منی وز چشم من مستوری |