لب تشنهای که شد لب جانان میسرش
|
|
دیگر چه حاجتی به لب حوض کوثرش
|
گر طرهی تو چنبر دل هست پس چرا
|
|
چندین هزار دل شده پابست چنبرش
|
صاحب دلی که بر سر کویت نهاد پای
|
|
دست فلک چهها که نیاورد بر سرش
|
اسلام و کفر از آن رخ و گیسو مشوشاند
|
|
زان خواندهام بلای مسلمان و کافرش
|
طغرانگار نامه سیاهان ملک عشق
|
|
خال است و خط و کاکل و زلف زره گرش
|
من جعد عنبرین نشنیدم که در کشد
|
|
خورشید را به سایهی چتر معنبرش
|
دل دادهام بهای نخستین نگاه او
|
|
جان را نهادهام ز پی بار دیگرش
|
دلبر به جرم دوستی از من کناره کرد
|
|
بیچاره مجرمی که جدایی است کیفرش
|
دوشم به صد کرشمه بتی بی گناه کشت
|
|
کاندیشهای نبود ز فردای محشرش
|
بگذر به باغ تا به حضور تو باغبان
|
|
آتش زند به خرمن نسرین و عبهرش
|
شد تیره روزگار فروغی ولی هنوز
|
|
ممکن نگشت صحبت آن ماه انورش
|