قسمت اول

از من شب هجر می‌بپرسید حباب دریای غمم کدام آرام و چه خواب
در دل بود آرام و خیالی هر موج در دیده خیال خواب شد نقش بر آب

سنگ اندر بر بسی دویدیم چو آب بار همه خار و خس کشیدیم چو آب
آخر به وطن نیارمیدیم چو آب رفتیم و ز پس باز ندیدم چو آب

بختی دارم چو چشم خسرو همه خواب چشمی دارم چو لعل شیرین همه آب
جسمی دارم چو جان مجنون همه درد جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

بختی دارم چو چشم خسرو همه خواب چشمی دارم چو لعل شیرین همه آب
جسمی دارم چو جان مجنون همه درد جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

ای تیغ تو آب روشن و آتش ناب آبی چو خماهن، آتشی چون سیماب
از هیبت آن آب تن آتش تاب رفت آتشی از آتش و آبی از آب

خاقانی را ز بس که بوسید آن لب دور از لب تو گرفت تبخال از تب
آری لبت آتش است خندان ز طرب از آتش اگر آبله خیزد چه عجب

طوطی دم دینار نشان است آن لب غماز و دو روی از پی آن است آن لب
زنهار میالای در آن لب نامم کلوده‌ی لب‌های کسان است آن لب

گر من به وفای عشق آن حور نسب در دام دگر بتان نیفتم چه عجب
حاشا که چو گنجشک بوم دانه طلب کان ماه مرا همای داده است لقب

از عشق بهار و بلبل و جام طرب گل جان چمن بود که آمد بر لب
لب کن چو لب چمن کنون لعل سلب جان چمن و جان چمانه بطلب

آمد به چمن مرغ صراحی به شغب جان تازه کن از مرغ صراحی به طرب
چون بینی هر دو مرغ را گل در لب بنشین لب جوی و لب دلجوی طلب