در مدح جلال الدین اخستان شروان شاه

زیر پل فلک مجوی آب وفا ز جوی کس بگذر از این پل کهن آب وفای تازه بین
لهجه‌ی راوی مرا منطق طیر در زبان بر در شاه جم نگین، تحفه دعای تازه بین
قلعه‌ی گلستان شه قله‌ی بوقبیس دان حصن شما خیش حرم کعبه سرای تازه بین
رستم کیقباد فر حیدر مصطفی ظفر همره رخش و دل دلش فتح و غزای راستین

بر ره قول کاسه‌گر نوای نو زند بر سر خوانچه‌ی طرب مرغ صلای نو زند
مرغ قنینه چون زبان در دهن قدح کند جان قدح به صد زبان لاف صفای نو زند
طاس چو بحر بصره بین جزر و مدش به جرعه‌ای ساحل خاک را ز در موج عطای نو زند
بزم چو هشت باغ بین باده چهار جوی دان خاصه که ساز عاشقان حور لقای نو زند
سنگ به لشکر افکند منهی عقل و آخرش قاضی لشکر مغان حد جفای نو زند
و آن می عقل دزد هم نقب زند سرای غم لاجرمش صفیر خوش چنگ سرای نو زند
چنگ بریشمین سلب کرده پلاس دامنش چون تن زاهدان کز او بوی ریای نو زند
نای چو زاغ کنده پر نغز نوا چو بلبلان زاغ که بلبلی کند طرفه نوای نو زند
دست رباب را مجس تیز و ضعیف و هر نفس نبض‌شناس بر رگش نیش عنای نو زند
بربط اگر دم از هوا زد به زبان بی‌دهان نی به دهان بی زبان دم ز هوای نو زند
چنبر دف شود فلک مطرب بزم شاه را ماه دو تا سبو کشد زهره ستای نو زند
شاه خزر گشای را هند و خزر شرف دهد بر پسر سبکتکین هند گشای راستین

جام و تنوره بین به هم باغ و سرای زندگی ز آتش و می بهار و گل زاده برای زندگی
بر در درج خط قدح از افق تنوره بین عکس دو آفتاب را نورفزای زندگی
حجره‌ی آهنین نگر، حقه‌ی آبگینه بین لعل در این و زر در آن، کیسه‌گشای زندگی
جام پری در آهن است از همه طرفه‌تر ولی نقش پری به شیشه بین سحرنمای زندگی