چو طی کرد یکسر بساط بسیط
|
|
ز خشکی درآمد به اخضر محیط
|
تهی گشته از خویش، بر روی آب
|
|
همی رفت گنبدزنان چون حباب
|
چو ملک جهان یافت بر وی قرار
|
|
چه نادر اثرها که گشت آشکار
|
زر و سیم نقش روایی گرفت
|
|
که با سکهاش آشنایی گرفت
|
به آهن چو ره یافت زو روشنی
|
|
به آیینگی آمد از آهنی
|
از او زرگران زرگری یافتند
|
|
وز او سیم و زر زیوری یافتند
|
به هر ره که زد کوس بهر رحیل
|
|
از او گشت پیموده فرسنگ و میل
|
ازو نوبتی، نوبت آغاز کرد
|
|
ز نام وی این زمزمه، ساز کرد
|
به لفظ دری هر چه بر عقل یافت
|
|
به یونانی الفاظ ازو نقل یافت
|
بسی از حکیمان و دانشوران
|
|
نه تنها حکیمان که پیغمبران
|
درآن خوش سفر همدمش بودهاند
|
|
به تدبیر در، محرمش بودهاند
|
یکی ز آن حکیمان بلیناس بود
|
|
ز پیغمبران خضر و الیاس بود
|
به خود هم دل حکمتاندیش داشت
|
|
که حکمتوری از همه بیش داشت
|
چو از دیگران کار نگشادیاش
|
|
گشادی ز تدبیر خود دادیاش
|