به نام آنکه نامش حرز جانهاست
|
|
ثنایش جوهر تیغ زبانهاست
|
زبان در کام، کام از نام او یافت
|
|
نم از سرچشمهی انعام او یافت
|
خرد را زو نموده دم به دم روی
|
|
هزاران نکتهی باریک چون موی
|
فلک را انجمنافروز از انجم
|
|
زمین را زیب انجم ده به مردم
|
مرتبساز سقف چرخ دایر
|
|
فراز چار دیوار عناصر
|
قصبباف عروسان بهاری
|
|
قیامآموز سرو جویباری
|
بلندیبخش هر همتبلندی
|
|
به پستیافکن هر خودپسندی
|
گناه آمرز رندان قدحخوار
|
|
به طاعتگیر پیران ریاکار
|
انیس خلوت شبزندهداران
|
|
رفیق روز در محنتگذاران
|
ز بحر لطف او ابر بهاری
|
|
کند خار و سمن را آبیاری
|
وجودش آن فروزان آفتاب است
|
|
که ذره ذره از وی نوریاب است
|
ز بام آسمان تا مرکز خاک
|
|
اگر صد پی به پای وهم و ادراک،
|
فرود آییم یا بالا شتابیم
|
|
ز حکمش ذرهای بیرون نیاییم
|