ای شب و روز عالم از تو بساز
|
|
شب و روزی به کار ما پرداز
|
شب نگاهی درین معانی کن
|
|
روز لطفی چنانکه دانی کن
|
حبذا از چنان دل افروزی !
|
|
اتفاق چنین شب و روزی
|
صاحبا، در شب سعادت خواب
|
|
مکن و روز نیک را دریاب
|
که وجودت به جود فربه باد
|
|
روزت از روز و شب ز شب به باد
|
تحفه کین مفلس فقیر آورد
|
|
در پذیر، ارچه بس حقیر آورد
|
تو که بر فرق آسمان تاجی
|
|
به متاع زمین چه محتاجی ؟
|
گر علومست در نوشتهی تست
|
|
ور سلوکست سر گذشتهی تست
|
نه بدان آورندت اینها پیش
|
|
که شود دانشت به اینها بیش
|
سخن از خواندنت به کام رسد
|
|
چون به نام تو شد به نام رسد
|
کاملی را که بنگری از دور
|
|
گرچه خامل بود، شود مشهور
|
صوت صیت تو در جهانگیری
|
|
بر صدای فلک کند میری
|
قید اقبال در سر قلمت
|
|
مرکز فتح سایهی علمت
|
مستی خواجگان همنامت
|
|
در دو گیتی ز جرعهی جامت
|
بر تو خوردی ازین جهانداری
|
|
که بزرگی ز آسمان داری
|
بدعا خواستست شاه ترا
|
|
زان پرستد همی سپاه ترا
|
با تو همراه کردهاند از غیب
|
|
سروری، چون کف کلیم از جیب
|
ای همه ناز و نوشها بتو خوش
|
|
ناز ما نیز وقتها میکش
|
طرفه باشد چو موی بر دیبا
|
|
ناز کردن ز روی نازیبا
|
من درین سالها که بی توشه
|
|
کرده بودم زاین و آن گوشه
|