اوحدی، این سخن نه بر سازست | او پدیدار و دیدهها بازست | |
سخن عشق کم خریدارست | ورنه معشوق بس پدیدارست | |
نیست، گر نیک بنگری حالی | در جهان ذرهای ازو خالی | |
در تو و دیدن تو خیری نیست | ورنه در کاینات غیری نیست | |
بشناسش که او چه باشد و چیست؟ | تا بدانی که رویت اندر کیست؟ | |
دوست نادیده دست بر چه نهی؟ | رقم بود و هست بر چه نهی؟ | |
اندرین ره تو پردهی کاری | هم تو باشی، که پرده برداری | |
گر چه هست این حکایت اندر پوست | ما نخواهیم جز حکایت دوست |