چو با من رای پیوندی نداری | دلم سیر آمد از پیوند و یاری | |
نه خوی آن که از من عذر خواهی | نه بوی آن که بر من رحمت آری | |
سرم شد خیره، تا کی ناامیدی؟ | دلم شد تیره، تا کی بردباری؟ | |
رخت چندان جفا کردست بر من | که گر بعضی بگویم شرم داری | |
گهی در پای عشقم میدوانی | گهی در دست هجرم میگذاری | |
نخواهم داشت دست از دامن تو | اگر خود بر سرم شمشیر باری | |
من از عشق تو با غمهای دلسوز | من از هجر تو در شبهای تاری |