سالها شد که راه میپویم | چون نخواهد شد این بیابان طی | |
من و آن دلبر خراباتی | فی طریق الهوی کمایاتی |
□
هر دم از خانه رخ بدر دارد | در پی عاشقی نظر دارد | |
هر زمان مست مست بر سر کوی | با کسی دست در کمر دارد | |
هر دمی عاشق دگر جوید | هر شبی مجلس دگر دارد | |
یار آنکس شود که مینوشد | دست آن کس کشد که زر دارد | |
دوست گیرد نهان و فاش کند | مخلصان را درین خطر دارد | |
هر که قلاشتر ز مردم شهر | پیش او راه بیشتر دارد | |
یار ترسا و ما مترس از کس | عاشقی خود همین هنر دارد | |
عشق معشوقهی خراباتست | زانکه عشقست کین اثر دارد | |
در خرابات ما شود عاشق | هر که پروای دردسر دارد | |
اوحدی تاکنون دری میزد | چون خرابات ما دو در دارد | |
من و آن دلبر خراباتی | فی طریق الهوی کمایاتی |
□
سخنی میرود، به من کن گوش | پیش از آن کز سخن شوم خاموش | |
جز یکی نیست نقد این عالم | باز جوی و به عالمش مفروش | |
گل این باغ را تویی غنچه | سر این گنج را تویی سرپوش | |
پرده بردار، تا ببینی خوش | دست با دوست کرده در آغوش | |
گر کسی میشوی، به جز تو کسی | در جهان نیست، بشنو و مخروش | |
اگر این حال بر تو کشف شود | برهی از خیال امشب و دوش | |
باز دانی که: من چه میگویم | گرت افتد گذر به عالم هوش |