پیر شراب خودم از جام داد
|
|
زان تپش و درد سر آرام داد
|
طفل بدم، حنظل و صبرم نمود
|
|
کهل شدم، شکر و بادام داد
|
سایهی من گم شد و او باز جست
|
|
مایهی من کم شد و او وام داد
|
گرسنه گشتم، بر خم چاشت شد
|
|
تشنه نشستم ز لبم جام داد
|
مور مرا خانهی بیغم نمود
|
|
مرغ مرا دانهی بیدام داد
|
دل چو درافتاد بحامیم تب
|
|
شربت طاها و الف لام داد
|
آخر کارم به دعا باز خواند
|
|
گرچه به اول همه دشنام داد
|
جسم مرا جای درین بوم ساخت
|
|
جان مرا راه درین بام داد
|
نصرة اودست مرا زور شد
|
|
همت او پای مرا گام داد
|
خاص شد از حرمت او اوحدی
|
|
رفت و ندا در حرم عام داد:
|
کانچه دل اندر طلبش میشتافت
|
|
در پس این پرده نهان بود، یافت
|