فرزند بر عداوت آبا پراگند
|
|
تخم خصومتی که چنین لعنتش سزاست
|
گردیست بر ضمیر تو، زان خاکسار و ما
|
|
بر گورت آب دیده فشانان ز چپ و راست
|
با دوستان خویشتن از راه دشمنی
|
|
رویت گرفته از چه و خاطر دژم چراست؟
|
گردون ناسزا ز شما عذر خواه شد
|
|
امروز اگر قبول کنی عذر او سزاست
|
شاهان بپرسش تو ز هر کشور آمدند
|
|
وانگه ببندگی تو راضی، گرت رضاست
|
از آب چشم مردم بیگانه گرد تو
|
|
گرداب شد، چنان که برون شد به آشناست
|
حالت رسیدگان غمت را گرفت شور
|
|
شورابهی دو دیدهی یک یک برین گواست
|
کار مخالف تو برون افتد از نوا
|
|
چون در عراق ساز حسینی کنند راست
|
بر عود تربت تو چوشکر بسوختیم
|
|
از شکرت بپرس که: این آتش از کجاست؟
|
چون کاه میکشد به خود این چهرهای زرد
|
|
این عود زن نگار، که همرنگ کهرباست
|
عودی که میوهی دل زهرا درو بود
|
|
نشگفت اگر شکوفهی او زهرهی سماست
|
صندوق تو ز روی به زر در گرفتهایم
|
|
وین زرفشانی ارچه برویست بیریاست
|
روزی ز سر گذشت تو دیدم حکایتی
|
|
زان روز باز پیشهی من نوحه و بکاست
|
تا میل قبهی تو در آمد به چشم من
|
|
تاریکی از دو چشم جهان بین من جداست
|
بر تربت تو وقف کنم کاسهای چشم
|
|
زیرا که کیسهی زرم از سیم بینواست
|
تابوت تو ز دیده مرصع کنم به لعل
|
|
وین کار کردنیست، که تابوت پادشاست
|
چشم ارز خون دل شودم تیره، باک نیست
|
|
در جیب و کیسه خاک تو دارم، که توتیاست
|
چون خاک عنبرین ترا نیست آهویی
|
|
مانندش ار به نافهی چینی کنم خطاست
|
قلب سیاه سیم تنم زر ناب شد
|
|
زین خاک سرخ فام، که همرنگ کهرباست
|
کردم به حله روی ز پیشت به حیله، لیک
|
|
پایم نمیرود، که مرا دیده از قفاست
|