اشارت به بت

چو دید آن ماه کز روی چو خورشید بریدم من ز جان خویش امید
یکی پیمانه پر کرد و به من داد که از آب وی آتش در من افتاد
کنون گفت از می بی‌رنگ و بی‌بوی نقوش تخته‌ی هستی فرو شوی
چو آشامیدم آن پیمانه را پاک در افتادم ز مستی بر سر خاک
کنون نه نیستم در خود نه هستم نه هشیارم نه مخمورم نه مستم
گهی چون چشم او دارم سری خوش گهی چون زلف او باشم مشوش
گهی از خوی خود در گلخنم من گهی از روی او در گلشنم من