جواب

فلک سرگشته از وی در تکاپوی هوا در دل به امید یکی بوی
ملایک خورده صاف از کوزه‌ی پاک به جرعه ریخته دردی بر این خاک
عناصر گشته زان یک جرعه سر خوش فتاده گه در آب و گه در آتش
ز بوی جرعه‌ای که افتاد بر خاک برآمد آدمی تا شد بر افلاک
ز عکس او تن پژمرده جان یافت ز تابش جان افسرده روان یافت
جهانی خلق از او سرگشته دائم ز خان و مان خود برگشته دائم
یکی از بوی دردش ناقل آمد یکی از نیم جرعه عاقل آمد
یکی از جرعه‌ای گردیده صادق یکی از یک صراحی گشته عاشق
یکی دیگر فرو برده به یک بار می و میخانه و ساقی و میخوار
کشیده جمله و مانده دهن باز زهی دریا دل رند سرافراز
در آشامیده هستی را به یک بار فراغت یافته ز اقرار و انکار
شده فارغ ز زهد خشک و طامات گرفته دامن پیر خرابات