وجود آن جزو دان کز کل فزون است
|
|
که موجود است کل وین باژگون است
|
بود موجود را کثرت برونی
|
|
که از وحدت ندارد جز درونی
|
وجود کل ز کثرت گشت ظاهر
|
|
که او در وحدت جزو است سائر
|
ندارد کل وجودی در حقیقت
|
|
که او چون عارضی شد بر حقیقت
|
چو کل از روی ظاهر هست بسیار
|
|
بود از جزو خود کمتر به مقدار
|
نه آخر واجب آمد جزو هستی
|
|
که هستی کرد او را زیردستی
|
وجود کل کثیر واحد آید
|
|
کثیر از روی کثرت مینماید
|
عرض شد هستیی کان اجتماعی است
|
|
عرض سوی عدم بالذات ساعی است
|
به هر جزوی ز کل کان نیست گردد
|
|
کل اندر دم ز امکان نیست گردد
|
جهان کل است و در هر طرفةالعین
|
|
عدم گردد و لا یبقی زمانین
|
دگر باره شود پیدا جهانی
|
|
به هر لحظه زمین و آسمانی
|
به هر لحظه جوان و کهنه پیر است
|
|
به هر دم اندر او حشر و نشیر است
|
در آن چیزی دو ساعت مینپاید
|
|
در آن ساعت که میمیرد بزاید
|
ولیکن طامةالکبری نه این است
|
|
که این یوم عمل وان یوم دین است
|
از آن تا این بسی فرق است زنهار
|
|
به نادانی مکن خود را گرفتار
|
نظر بگشای در تفصیل و اجمال
|
|
نگر در ساعت و روز و مه و سال
|