اگرچه خور به چرخ چارمین است
|
|
شعاعش نور و تدبیر زمین است
|
طبیعت های عنصر نزد خور نیست
|
|
کواکب گرم و سرد و خشک و تر نیست
|
عناصر جمله از وی گرم و سرد است
|
|
سپید و سرخ و سبز و آل و زرد است
|
بود حکمش روان چون شاه عادل
|
|
که نه خارج توان گفتن نه داخل
|
چو از تعدیل شد ارکان موافق
|
|
ز حسنش نفس گویا گشت عاشق
|
نکاح معنوی افتاد در دین
|
|
جهان را نفس کلی داد کابین
|
از ایشان می پدید آمد فصاحت
|
|
علوم و نطق و اخلاق و صباحت
|
ملاحت از جهان بیمثالی
|
|
درآمد همچو رند لاابالی
|
به شهرستان نیکویی علم زد
|
|
همه ترتیب عالم را به هم زد
|
گهی بر رخش حسن او شهسوار است
|
|
گهی با نطق تیغ آبدار است
|
چو در شخص است خوانندش ملاحت
|
|
چو در لفظ است گویندش بلاغت
|
ولی و شاه و درویش و توانگر
|
|
همه در تحت حکم او مسخر
|
درون حسن روی نیکوان چیست
|
|
نه آن حسن است تنها گویی آن چیست
|
جز از حق مینیاید دلربایی
|
|
که شرکت نیست کس را در خدایی
|
کجا شهوت دل مردم رباید
|
|
که حق گه گه ز باطل مینماید
|
مثر حق شناس اندر همه جای
|
|
ز حد خویشتن بیرون منه پای
|
حق اندر کسوت حق بین و حق دان
|
|
حق اندر باطل آمد کار شیطان
|