تمثیل در اطوار وجود

تو را قربی شود آن لحظه حاصل شوی تو بی تویی با دوست واصل
وصال این جایگه رفع خیال است چو غیر از پیش برخیزد وصال است
مگو ممکن ز حد خویش بگذشت نه او واجب شد و نه واجب او گشت
هر آن کو در معانی گشت فایق نگوید کین بود قلب حقایق
هزاران نشاه داری خواجه در پیش برو آمد شد خود را بیندیش
ز بحث جزو و کل نشات انسان بگویم یک به یک پیدا و پنهان