قسمت سوم

از خون چو داغ لاله حصار دل من است هر جا که بوی خون شنوی منزل من است

با پاکدامنان نظری هست حسن را تا آفتاب سرزده، در خانه من است

خزان ز غنچه‌ی تصویر، راست می‌گذرد همیشه جمع بود خاطری که غمگین است
درین دو هفته که مهمان این چمن شده‌ای به خنده لب مگشا، روزگار گلچین است

به قرب گلعذاران دل مبندید وصیت نامه شبنم همین است

غربت مپسندید که افتید به زندان بیرون ز وطن پا مگذارید که چاه است

تیره بختیهای ما از پستی اقبال نیست از بلندی شمع ما پرتو به دور انداخته است

غافل مشو ز پاس دل بیقرار ما کاین مرغ پرشکسته قفسها شکسته است
خواهد ثواب بت شکنان یافت روز حشر سنگین دلی که توبه‌ی مارا شکسته است!

جام شراب، مرهم دلهای خسته است خورشید، مومیایی ماه شکسته است

بر حسن زود سیر بهار اعتماد نیست شبنم به روی گل به امانت نشسته است

پیوسته است سلسله موجها به هم خود را شکسته، هر که دل ما شکسته است

از حال دل مپرس که با اهل عقل چیست دیوانه‌ای میانه‌ی طفلان نشسته است

صد بیابان درمیان دارند از بی نسبتی گر به ظاهر کوه باصحرا به هم پیوسته است
خنده بیجاست برق گریه‌ی بی اختیار اشک تلخ و قهقه مینا به هم پیوسته است

غافل است از جنبش بی اختیار نبض خویش آن که پندارد که در دست اختیاری داشته است

کنعان ز آب دیده یعقوب شد خراب ابر سفید اینهمه باران نداشته است
جز روی او که در عرق شرم غوطه زد یک برگ گل هزار نگهبان نداشته است

گردن مکش ز تیغ شهادت که این زلال از جویبار ساقی کوثر گذشته است

از ما سراغ منزل آسودگی مجو چون باد، عمر ما به تکاپو گذشته است