قسمت دوم

ساده لوحان جنون از بیم محشر فارغند بیم رسوایی نباشد نامه‌ی ننوشته را

شد ره خوابیده بیدار و همان آسوده‌اند برده گویا خواب مرگ این همرهان خفته را
زود گردد چهره‌ی بی‌شرم، پامال نگاه می‌رود گلشن به غارت، باغبان خفته را

عالم از افسردگان یک چشم خواب آلود شد کو قیامت تا برانگیزد جهان خفته را؟

مشمر ز عمر خود نفس ناشمرده را دفتر مساز این ورق باد برده را
بپذیر عذر باده‌کشان را، که همچو موج در دست خویش نیست عنان، آب برده را

می‌کند باد مخالف، شور دریا را زیاد کی نصیحت می‌دهد تسکین، دل آزرده را

گریه بسیار بود، نو به وجود آمده را خاک زندان بود از چرخ فرود آمده را
ساحلی نیست بجز دامن صحرای عدم خس و خاشاک به دریای وجود آمده را

عیدست مرگ، دست به هستی فشانده را پروای باد نیست چراغ نشانده را

چند باشم زان رخ مستور، قانع با خیال ؟ در گریبان تا به کی ریزم گل ناچیده را؟

شبنم ز باغبان نکشد منت وصال معشوق در کنار بود پاک دیده را

آسمان آسوده است از بیقراری‌های ما گریه‌ی طفلان نمی‌سوزد دل گهواره را

شاید به جوی رفته کند آب بازگشت چون شد تهی ز باده، مبین خوار شیشه را
چون آمدی به کوی خرابات بی‌طلب بر طاق نه صلاح و فرود آر شیشه را
شد جهان در چشم من از رفتن جانان سیاه برد با خود میهمان من چراغ خانه را

میل دل با طاق ابروی بتان امروز نیست کج بنا کردند از اول، قبله‌ی این خانه را
آسمانها در شکست من کمرها بسته‌اند چون نگه دارم من از نه آسیا یک دانه را

عقل میزان تفاوت در میان می‌آورد عشق در یک پله دارد کعبه و بتخانه را

از خرابی چون نگه دارم دل دیوانه را؟ سیل یک مهمان ناخوانده است این ویرانه را