گر قابل ملال نیم، شاد کن مرا | ویران اگر نمیکنی آباد کن مرا | |
حیف است اگر چه کذب رود بر زبان تو | از وعدهی دروغ، دلی شاد کن مرا | |
پیوسته است سلسلهی خاکیان به هم | بر هر زمین که سایه کنی، یاد کن مرا | |
شاید به گرد قافلهی بیخودان رسم | ای پیر دیر، همتی امداد کن مرا | |
گشته است خون مرده جهان ز آرمیدگی | دیوانهی قلمرو ایجاد کن مرا | |
بی حاصلی ز سنگ ملامت بود حصار | چون سرو و بید ازثمر آزاد کن مرا | |
دارد به فکر صائب من گوش عالمی | یک ره تو نیز گوش به فریاد کن مرا |