خیز و طعنه بر مه و پروین زن

پای بر بساط خواقین نه تکیه بر سریر سلاطین زن
پیش خیل بدمنشان، شمشیر چون امیر خندق و صفین زن
بر کران این چمن نوخیز با سنان آخته پرچین زن
تا به راستی گرود زین پس بانگ بر جهان کژآیین زن
چهر عدل را ز نو آذین بند کاخ مجد را ز نو آیین زن
گر فلک ز امر تو سرپیچد بر دو پاش بندی رویین زن
طبع من زده است در مدحت نیک بشنو و در تحسین زن
برگشای دست کرم، و آن‌گاه بر من فسرده‌ی مسکین زن
تا جهان بود، تو بدین آیین گام بر بساط نوآیین زن