قسمت اول

با آنکه خوش آید از تو، ای یار، جفا لیکن هرگز جفا نباشد چو وفا
با این همه راضیم به دشنام از تو از دوست چه دشنام؟ چه نفرین؟ چه دعا؟

عیشی نبود چو عیش لولی و گدا افکنده کله از سر و نعلین ز پا
پا بر سر جان نهاده، دل کرده فدا بگذاشته از بهر یکی هر دو سرا

ای دوست، به دوستی قرینیم تو را هر جا که قدم نهی زمینیم تو را
در مذهب عاشقی روا نیست که ما: عالم به تو بینیم و نبینیم تو را

ای دوست، فتاد با تو حالی دل را مگذار ز لطف خویش خالی دل را
زیبد به جمال تو خود بیارایی دل زیرا که تو بس لایق حالی دل را

سودای تو کرد لاابالی دل را عشق تو فزود غصه حالی دل را
هر چند ز چشم زخم دوری، ای بینایی نزدیک منی چو در خیال دل را

تا با توام، از تو جان دهم آدم را وز نور تو روشنی دهم عالم را
چون بی‌تو بوم، قوت آنم نبود کز سینه به کام خود برآرم دم را

تا ظن نبری که مشکلی نیست مرا در هر نفسی درد دلی نیست مرا
مشکل‌تر ازین چیست؟ که ایام شباب ضایع شد و هیچ منزلی نیست مرا

دل بر تو نهم، زنم بداندیشان را وز تو نبرم ستیزه‌ی ایشان را
گر عمر مرا در سر کار تو شود عهد تو به میراث دهم خویشان را

از باده‌ی عشق شد مگر گوهر ما؟ آمد به فغان ز دست ما ساغر ما
از بسکه همی خوریم می را بر می ما درسر می شدیم و می در سر ما

ای روی تو آرزوی دیرینه‌ی ما جز مهر تو نیست در دل و سینه‌ی ما
از صیقل آدمی زداییم درون تا عکس رخت فتد در آیینه‌ی ما