در میکده با حریف قلاش

در بند خودم، بیار ساقی آن می که رهاندم ز خود باز
عمری است کز آروزی آن می چون جام بمانده‌ام دهن باز
گفتی که: بجوی تا بیابی اینک طلب تو کردم آغاز
در میکده می‌کشم سبویی باشد که بیابم از تو بویی

ساقی، بده آب زندگانی اکسیر حیات جاودانی
می ده، که نمی‌شود میسر بی‌آب حیات زندگانی
هم خضر خجل، هم آب حیوان چون از خط و لب شکرفشانی
گوشم چو صدف شود گهر چین زان دم که ز لعل در چکانی
شمشیر مکش به کشتن ما کز ناز و کرشمه در نمانی
هر لحظه کرشمه‌ای دگر کن بفریب مرا، چنان که دانی
در آرزوی لب تو بودم چون دست نداد کامرانی
در میکده می‌کشم سبویی باشد که بیابم از تو بویی

وقت طرب است، ساقیا، خیز در ده قدح نشاط انگیز
از جور تو رستخیز برخاست بنشان شر و شور و فتنه، برخیز
بستان دل عاشقان شیدا وز طره‌ی دلربا درآویز
خون دل ما بریز و آنگاه با خاک درت بهم برآمیز
وآن خنجر غمزه‌ی دلاور هر لحظه به خون ما بکن تیز
کردم هوس لبت، ندیدم کامی چو از آن لب شکرریز
نذری کردم که: تا توانم توبه کنم از صلاح و پرهیز
در میکده می‌کشم سبویی باشد که بیابم از تو بویی