ای رخت مجمع جمال شده
|
|
مطلع نور ذوالجلال شده
|
عاشق روت لمیزل گشته
|
|
شاکر خوت لایزال شده
|
ذروهی عرش و قسوهی ملکوت
|
|
زیر پای تو پایمال شده
|
در نوشته سرادق جبروت
|
|
محرم پردهی وصال شده
|
با جمال قدم لقای تو را
|
|
در ملاقات اتصال شده
|
هرچه او خواسته شده موجود
|
|
وآنچه ناخواسته محال شده
|
بهر تو نیستی شده همه هست
|
|
همه هست از تو با کمال شده
|
از پی جرعهدان مجلس تو
|
|
طینت آدمی سفال شده
|
ساقی مجلس تو فیض قدم
|
|
جرعهای خیر انتیال شده
|
کرده دعوی عقل کل باطل
|
|
معجزاتت گواه حال شده
|
سایه از تاب آفتاب رخت
|
|
در نهان خانهی زوال شده
|
از بیان تو شکل میم و دو نون
|
|
حل کن مشکلات ضال شده
|
عقل در مکتب هدایت تو
|
|
دیو بوده، ملک خصال شده
|
از شب و روز زلف و رخسارت
|
|
عالم مهتری نکال شده
|
ز انعکاس شعاع طلعت تو
|
|
آفتاب آینهی مثال شده
|
تا حکایت کند ز عکس رخت
|
|
روی خورشید با جمال شده
|
تا نشانی دهد ز ابرویت
|
|
ماه در هر مهی هلال شده
|
تا معطر ریاض قدس شود
|
|
از سر کوی تو شمال شده
|
هر سحر مقبلان قدسی را
|
|
روی خوبت خجسته فال شده
|
دل دیوانگان روحانی
|
|
در سر آن دو زلف و خال شده
|