یک کرشمه کرده با خود جنبشی عشق قدیم
|
|
در دو عالم اینهمه شور و فغان انداخته
|
در گلستان روی خود دیده به چشم بلبلان
|
|
غلغلی از بلبلان در گلستان انداخته
|
جنبش عشق قدیم از خود به خود دیده مقیم
|
|
در میانه تهمتی بر بلبلان انداخته
|
یک سخن با خویشتن گفته و زان هر ذره را
|
|
در زبان صد گونه تقدیر و بیان انداخته
|
آشکارا کرده اسرار تو هم گفتار تو
|
|
پس بهانه بر زبان ترجمان انداخته
|
گشتهام سرگشته از وصف کمال کبریات
|
|
ای کمال تو یقین را در گمان انداخته
|
گرچه از دریای توحید آب حیوان میکشم
|
|
ماندهام از تشنگی بر لب زبان انداخته
|
تهمت دریا کشم خواهم که دریایی شوم
|
|
کاندرو موجی نباشد هر زمان انداخته
|
تا عراقی لنگر من شد دین دریای ژرف
|
|
کشتی سیر مرا شد بادبان انداخته
|