باز محنتزدگان از غم و اندوه و فراق
|
|
دل چو آتشکده و دیده چو دریا بینند
|
گر زنند از سر حسرت نفسی وقت تموز
|
|
بس که تفسیده دلان زاندم سرما بینند
|
ور برآرند دگر باره دمی از سر شوق
|
|
زآن نفس اهل زمستان همه گرما بینند
|
قدسیان منزلت این چو همه در نگرند
|
|
رتبت قطب زمان از همه بالا بینند
|
از مقامات جلالش همه را رشک آید
|
|
که مقامش ز مقامات خود اعلا بینند
|
همه گویند که آیا که تواند بودن
|
|
که جهان روشن از آن طلعت غرا بینند؟
|
ناگه از لطف زمانی سوی ایشان نگرند
|
|
همه مدهوش شوند، جانب بالا بینند
|
خاص حق، صاحب قدوس، بهاء الاسلام
|
|
غوث دین، رحمت عالم زکریا بینند
|
زده یابند سراپردهی او در ملکوت
|
|
هم نشینش ملکالعرش تعالی بینند
|
سبحهاش نور و مصلاش ردای رحمان
|
|
لجهی بحر ظهورش متوضا بینند
|
خاک پایش به تبرک همه در دیده کشند
|
|
تا مگر از مددش نور تجلا بینند
|
قطب وقت اوست، همه عالم ازو آسوده
|
|
بر درس زبدهی ابدال تولا بینند
|
خوبرویان به جهان شیخ هم او را دانند
|
|
در جهان نیست جزو شیخ دگر تا بینند
|
شهسواری که به چوگان قضا گوی مراد
|
|
برباید ز قدر، همت او را بینند
|
آنکه در قبضهی او هر دو جهان گم گردد
|
|
گر بجویند جزو را نه همانا بینند
|
بیدلان از نظر او دل بینا یابند
|
|
مردگان از نفس او دم احیا بینند
|
خادمان در او آخرت و دنیی را
|
|
بر در خدمت او لل لالا بینند
|
خانگاه کهنش از فلک اعلی یابند
|
|
جایگاه نو او جنتماوی بینند
|
در جهان هر که ز خاک در او سرمه نکرد
|
|
دیدهی بخت بدش اعمش و اعمی بینند
|
بر سر کوش عزیزان به عراقی نگرند
|
|
دل محنتزدهاش در کف سودا بینند
|