ایا ندیده ز قرآن دلت ورای حروف!
|
|
به چشم جان رخ معنی نگر بجای حروف
|
به گرد حرف چو اعراب تا بکی گردی
|
|
به ملک عالم معنی نگر ورای حروف
|
مدبرات امورند در مصالح خلق
|
|
ستارگان معانیش بر سمای حروف
|
عروس معنی او بهر چشم نامحرم
|
|
فرو گذاشته بر روی پردههای حروف
|
خلیفهوار بدیدی امام قرآن را
|
|
لباس خویش سیه کرده از کسای حروف
|
ز وجد پاره کنی جامهگر برون آید
|
|
برهنه شاهد اسرارش از قبای حروف
|
عزیر قرآن در مصر جامع مصحف
|
|
فراز مسند الفاظ و متکای حروف
|
شراب معنی رخشان چو طلعت یوسف
|
|
نمود از دل جام جهان نمای حروف
|
حدیث گنج معانی همی کند با تو
|
|
زبان قرآن، در کام اژدهای حروف
|
دل صدف صفتت بر امید در ثواب
|
|
ز بحر قرآن قانع به قطرههای حروف
|
به کام جان برو آب حیوة معنی نوش
|
|
ز عین چشمهی الفاظ و از انای حروف
|
مکن به جهل تناول، که خوان قرآن را
|
|
پر از حلاوهی علم است کاسهای حروف
|
قمطرهای نبات است پر ز شهد شفا
|
|
نهاده خازن رحمت برو غطای حروف
|
عرب اگر چه به گفتار سحر میکردند
|
|
از ابتدای الف تا به انتهای حروف،
|
حبال دعوی برداشتند چون بفگند
|
|
کلیم لفظ وی اندر میان عصای حروف
|
به دوستانش فرستاد نامهای ایزد
|
|
که ره برند به مضمونش از سخای حروف
|
پس آمده ز کتب، بوده پیشوای همه
|
|
چنان که حرف الف هست پیشوای حروف
|
به آفتاب هدایت مگر توانی دید
|
|
که ذرههای معانی است در هوای حروف
|
اگر مرکب گردد چو صورت و بیند
|
|
بسیط عالم معنی ز تنگنای حروف،
|
به بارگاه سلیمان روح هدهد عقل
|
|
خبر ز عرش عظیم آرد از سبای حروف
|