از تن چو برفت جان پاک من و تو | خشتی دو نهند بر مغاک من و تو | |
و آنگاه برای خشت گور دگران | در کالبدی کشند خاک من و تو |
□
میخور که فلک بهر هلاک من و تو | قصدی دارد بجان پاک من و تو | |
در سبزه نشین و می روشن میخور | کاین سبزه بسی دمد ز خاک من و تو |
□
از هر چه بجر می است کوتاهی به | می هم ز کف بتان خرگاهی به | |
مستی و قلندری و گمراهی به | یک جرعه می ز ماه تا ماهی به |
□
بنگر ز صبا دامن گل چاک شده | بلبل ز جمال گل طربناک شده | |
در سایه گل نشین که بسیار این گل | در خاک فرو ریزد و ما خاک شده |
□
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه | وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه | |
پرکن قدح باده که معلومم نیست | کاین دم که فرو برم برآرم یا نه |
□
یک جرعه می کهن ز ملکی نو به | وز هرچه نه می طریق بیرون شو به | |
در دست به از تخت فریدون صد بار | خشت سر خم ز ملک کیخسرو به |
□
آن مایه ز دنیا که خوری یا پوشی | معذوری اگر در طلبش میکوشی | |
باقی همه رایگان نیرزد هشدار | تا عمر گرانبها بدان نفروشی |
□
از آمدن بهار و از رفتن دی | اوراق وجود ما همی گردد طی | |
می خورد مخور اندوه که فرمود حکیم | غمهای جهان چو زهر و تریاقش می |
□
از کوزهگری کوزه خریدم باری | آن کوزه سخن گفت ز هر اسراری | |
شاهی بودم که جام زرینم بود | اکنون شدهام کوزه هر خماری |
□
ای آنکه نتیجهی چهار و هفتی | وز هفت و چهار دایم اندر تفتی | |
می خور که هزار بار بیشت گفتم | باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی |