رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین | نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین | |
نه حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین | اندر دو جهان کرا بود زهره این |
□
قانع به یک استخوان چو کرکس بودن | به ز آن که طفیل خوان ناکس بودن | |
با نان جوین خویش حقا که به است | کالوده و پالوده هر خس بودن |
□
قومی متفکرند اندر ره دین | قومی به گمان فتاده در راه یقین | |
میترسم از آن که بانگ آید روزی | کای بیخبران راه نه آنست و نه این |
□
گاویست در آسمان و نامش پروین | یک گاو دگر نهفته در زیر زمین | |
چشم خردت باز کن از روی یقین | زیر و زبر دو گاو مشتی خر بین |
□
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان | برداشتمی من این فلک را ز میان | |
از نو فلکی دگر چنان ساختمی | کازاده بکام دل رسیدی آسان |
□
مشنو سخن از زمانه ساز آمدگان | می خواه مروق به طراز آمدگان | |
رفتند یکان یکان فراز آمدگان | کس می ندهد نشان ز بازآمدگان |
□
می خوردن و گرد نیکوان گردیدن | به زانکه بزرق زاهدی ورزیدن | |
گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود | پس روی بهشت کس نخواهد دیدن |
□
نتوان دل شاد را به غم فرسودن | وقت خوش خود بسنگ محنت سودن | |
کس غیب چه داند که چه خواهد بودن | می باید و معشوق و به کام آسودن |
□
آن قصر که با چرخ همیزد پهلو | بر درگه آن شهان نهادندی رو | |
دیدیم که بر کنگرهاش فاختهای | بنشسته همی گفت که کوکوکوکو |
□
از آمدن و رفتن ما سودی کو | وز تار امید عمر ما پودی کو | |
چندین سروپای نازنینان جهان | میسوزد و خاک میشود دودی کو |