من می نه ز بهر تنگدستی نخورم | یا از غم رسوایی و مستی نخورم | |
من می ز برای خوشدلی میخوردم | اکنون که تو بر دلم نشستی نخورم |
□
من بی می ناب زیستن نتوانم | بی باده کشید بارتن نتوانم | |
من بنده آن دمم که ساقی گوید | یک جام دگر بگیر و من نتوانم |
□
هر یک چندی یکی برآید که منم | با نعمت و با سیم و زر آید که منم | |
چون کارک او نظام گیرد روزی | ناگه اجل از کمین برآید که منم |
□
یک چند بکودکی باستاد شدیم | یک چند به استادی خود شاد شدیم | |
پایان سخن شنو که ما را چه رسید | از خاک در آمدیم و بر باد شدیم |
□
یک روز ز بند عالم آزاد نیم | یک دمزدن از وجود خود شاد نیم | |
شاگردی روزگار کردم بسیار | در کار جهان هنوز استاد نیم |
□
از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن | فردا که نیامده ست فریاد مکن | |
برنامده و گذشته بنیاد مکن | حالی خوش باش و عمر بر باد مکن |
□
ای دیده اگر کور نی گور ببین | وین عالم پر فتنه و پر شور ببین | |
شاهان و سران و سروران زیر گلند | روهای چو مه در دهن مور بین |
□
برخیز و مخور غم جهان گذران | بنشین و دمی به شادمانی گذران | |
در طبع جهان اگر وفایی بودی | نوبت بتو خود نیامدی از دگران |
□
چون حاصل آدمی در این شورستان | جز خوردن غصه نیست تا کندن جان | |
خرم دل آنکه زین جهان زود برفت | و آسوده کسی که خود نیامد به جهان |
□
رفتم که در این منزل بیداد بدن | در دست نخواهد بر خنگ از باد بدن | |
آن را باید به مرگ من شاد بدن | کز دست اجل تواند آزاد بدن |