قسمت سوم

ای ماه ز سودای تو در آتش تیز چون سوخته گشتم آبرویم بمریز
چون چرخ ستیزه‌روی با من مستیز من در تو گریختم تو از من مگریز

بازار قبول گل چو شد خوش خوش تیز گفتم که به باغ در شو ای دلبر خیز
گل گفت که آب قدمش خیره مریز ما دست گلابگر گرفتیم و گریز

پیروزشه ای خورده سپهر از تو هراس هر ساعت و بس کرده زمین‌بوس و سپاس
زیرا که کنی به خنجر چون الماس از هفت فلک به یک زمان چارده طاس

ماییم درین گنبد دیرینه اساس جوینده‌ی رخنه‌ای چو مور اندر طاس
آگاه نه از منزل امید و هراس سرگشته و چشم بسته چون گاو خراس

در منزل دل غم تو می‌آید و بس در سکنه‌ی جان غم تو می‌باید و بس
تا صبح جمال فتنه‌زای تو دمید گویی که ز شب غم تو می‌زاید و بس

ای دل تو برو به نزد جانان می‌باش ساعت ساعت منتظر جان می‌باش
ای تن تو بیا ندیم هجران می‌باش جان می‌کن و خون می‌خور و خندان می‌باش

ای ماه رکاب خسرو گردون رخش وی ملک‌ستان سکندر گیتی‌بخش
در ملک خدای ملک چون بلخ تو نیست برگرد و به بنده بخش ویرانه‌ی وخش

هر تیر جفا که داری اندر ترکش چون سر ز وفا نمی‌کشم گردن‌کش
من دست ز آستین برون کردم و عشق تو خوش بنشین و پای در دامن کش

روزی که کنم هجر ترا بر دل خوش گویم چه کنم تن زنم اندر آتش
چون راست که در پای کشم دامن صبر عشق تو گریبان دلم گیرد و کش

ماییم و دو شیشکک می روشن و خوش یک حوضک نقل و یک تنورک آتش
باقلیککی و نانکی پنج از شش گر فرمایی جمال ده بی‌ترکش