در کوی تو هیچ کار من ناشده راست | ایام به کین خواستن من برخاست | |
واخر به دلت گذر کند چون بروم | کان دلشده کی رفت و چگونهست و کجاست |
□
دوشینه شب ارچه جانم از رنج بکاست | چون تو به عیادت آمدی رنج رواست | |
بربوی عیادت تو امشب همه شب | ز ایزد به دعا درد همی خواهم خواست |
□
در وصل تو عزم دل من روز نخست | آن بود که عمر با تو بگذارم چست | |
کی دانستم که بعد از آن عزم درست | آن روز به خواب شب همی باید جست |
□
آتش به سفال برنهادی ز نخست | پس با خاکم به در برون رفتی چست | |
با این همه باد کبر کاندر سر تست | از آب سبو کی آیدم با تو درست |
□
از آب سبو کی آیدم با تو درست | دستم که به گوهر قناعت پیوست | |
پر بود و نبود آز را بر وی دست | با دست طمع مگر شبی عهدی بست | |
روز دگرش غیرت همت بشکست | . . . | |
ای عهد تو عید کامرانی پیوست | افتاد بهار پیش بزم تو ز دست | |
زیبندهتر از مجلس تو دست بهار | بر گردن عید هیچ پیرایه نبست |
□
جدت ورق زمانه از جور بشست | عدل پدرت سلسلها کرد درست | |
ای بر تو قبای جاهشان آمد چست | هان تا چه کنی که نوبت دولت تست |
□
هجری که به روز غم مبادا دل و دست | بر دامن دل که گرد ننشست نشست | |
وصلی که چو دل به دست بودی پیوست | دردا که ازو درد دلی ماند به دست |
□
جانا به تن شکسته و عزم درست | عمریست که دل در طلب صحبت تست | |
وامروز که نومید شد از وصل تو چست | در صبر زد آن دست کز امید بشست |
□
ای شاه ز قدرتی که در بازوی تست | تیر تو به ناوک قضا ماند چست |