نه یکسانند نومیدی و امید
|
|
جهان بگریست بر من، بر تو خندید
|
در آن مدت که من امید بودم
|
|
بکردار تو خود را میستودم
|
مرا هم بود شادیها، هوسها
|
|
چمنها، مرغها، گلها، قفسها
|
مرا دلسردی ایام بگداخت
|
|
همان ناسازگاری، کار من ساخت
|
چراغ شب ز باد صبحگه مرد
|
|
گل دوشینه یکشب ماند و پژمرد
|
سیاهیهای محنت جلوهام برد
|
|
درشتی دیدم و گشتم چنین خرد
|
شبانگه در دلی تنگ آرمیدم
|
|
شدم اشکی و از چشمی چکیدم
|
ندیدم نالهای بودم سحرگاه
|
|
شکنجی دیدم و گشتم یکی آه
|
تو بنشین در دلی کاز غم بود پاک
|
|
خوشند آری مرا دلهای غمناک
|
چو گوی از دست ما بردند فرجام
|
|
چه فرق ار اسب توسن بود یا رام
|
گذشت امید و چون برقی درخشید
|
|
هماره کی درخشید برق امید
|