روز می خوردن و شادی و نشاط و طربست
|
|
ناف هفته است اگر غرهی ماه رجبست
|
برگریزان به همه حال فرو باید ریخت
|
|
به قدح آنچه از او برگ و نوای طربست
|
مادر باغ سترون شد و زادن بگذاشت
|
|
چکند نامیه عنین و طبیعت عزبست
|
دختر رز که تو بر طارم تاکش دیدی
|
|
مدنی شد که بر آونگ سرش در کنبست
|
موی بر خیک دمیده ز حسد تیغ زنست
|
|
تا به خلوت لب خم بر لب بنتالعنبست
|
گرنه صراف خزان کیسهفشان رفت ز باغ
|
|
چون چمنها ز ذهابش همه یکسر ذهبست
|
این عجب نیست بسی کز اثر لاله و خوید
|
|
گفتی آهوبره میناسم و بیجاده لبست
|
یارب الماس لبش باز که کرد و شبه سم
|
|
بینی این گنبد فیروه که چون بلعجبست
|
این همان سکنه و صحراست که گفتی ز سموم
|
|
تربت آن خزف و رستنی این حطبست
|
خیز از سعی دخان بین و ز تاثیر بخار
|
|
تا در این هر دو کنون چند رسوم عجبست
|
روزن این همه پر ذرهی زرین زره است
|
|
عرصهی آن همه پر پشهی سیمین سلبست
|
لمعه در سکنهی کانون شده بر خود پیچان
|
|
افعی کاهربا پیکر مرجان عصبست
|
دود حلقه شده بر سطح هوا خم در خم
|
|
سطرهاییست که مکتوب بنان لهبست
|
شعلهی آتش از این روی که گفتم گویی
|
|
در مقادیر کتابت قلم منتجبست
|
هر زمان لرزه بر آب شمر افتد مگرش
|
|
در مزاج از اثر هیبت دستور تبست
|
صاحب عادل ابوالفتح که در جنبش فتح
|
|
جنبش رایت عالیش قویتر سببست
|
طاهر آن ذات مطهر که سپهرش گوید
|
|
صدر طاهر گهر و صاحب طاهر نسبست
|
آنکه در شش جهت از فضلهی خوان کرمش
|
|
هیچ دل نیست که از آز در آن دل کربست
|
وانکه در نه فلک ار برق کمالی بجهد
|
|
همه از بارقهی خاطر او مکتسبست
|
ساحت بارگهش مولد ملک عجمست
|
|
عدل فریادرسش داور دین عربست
|