دفتر روح چه خوانند زبونی و نفاق
|
|
کرم نخل چه دانند سپیداری چند
|
هیچکس تکیه به کار آگهی ما نکند
|
|
مستی ما چو بگویند به هشیاری چند
|
تیغ تدبیر فکندیم به هنگام نبرد
|
|
سپر عقل شکستیم ز پیکاری چند
|
روز روشن نسپردیم ره معنی را
|
|
چه توان یافت در این ره بشب تاری چند
|
بسکه در مزرع جان دانهی آز افکندیم
|
|
عاقبت رست بباغ دل ما خاری چند
|
شورهزار تن خاکی گل تحقیق نداشت
|
|
خرد این تخم پراکند به گلزاری چند
|
تو بدین کارگه اندر، چو یکی کارگری
|
|
هنر و علم بدست تو چو افزاری چند
|
تو توانا شدی ایدوست که باری بکشی
|
|
نه که بر دوش گرانبار نهی باری چند
|
افسرت گر دهد اهریمن بدخواه، مخواه
|
|
سر منه تا نزنندت بسر افساری چند
|
دیبهی معرفت و علم چنان باید بافت
|
|
که توانیم فرستاد ببازاری چند
|
گفتهی آز چه یک حرف، چه هفتاد کتاب
|
|
حاصل عجب، چه یک خوشه، چه خرواری چند
|
اگرت موعظهی عقل بماند در گوش
|
|
نبرندت ز ره راست بگفتاری چند
|
چه کنی پرسش تاریخ حوادث، پروین
|
|
ورقی چند سیه گشته ز کرداری چند
|