زنگارهاست در دل آلودگان دهر
|
|
هر پاک جامه را نتوان گفت پارساست
|
ایدل، غرور و حرص زبونی و سفلگی است
|
|
ای دیده، راه دیو ز راه خدا جداست
|
گر فکر برتری کنی و بر پری بشوق
|
|
بینی که در کجائی و اندر سرت چهاست
|
جان شاخهایست، میوهی آن علم و فضل و رای
|
|
در شاخهای نگر که چه خوشرنگ میوههاست
|
ای شاخ تازهرس که بگلشن دمیدهای
|
|
آن گلبنی که گل ندهد کمتر از گیاست
|
اعمی است گر بدیدهی معنیش بنگری
|
|
آن کو خطا نمود و ندانست کان خطاست
|
زان گنج شایگان که بکنج قناعت است
|
|
مور ضعیف گر چو سلیمان شود رواست
|
دهقان توئی بمزرع ملک وجود خویش
|
|
کار تو همچو غله و ایام آسیاست
|
سر، بی چراغ عقل گرفتار تیرگی است
|
|
تن بی وجود روح، پراکنده چون هباست
|
همنیروی چنار نگشته است شاخکی
|
|
کز هر نسیم، بیدصفت قامتش دوتاست
|
گر پند تلخ میدهمت، ترشرو مباش
|
|
تلخی بیاد آر که خاصیت دواست
|
در پیش پای بنگر و آنگه گذار پای
|
|
در راه چاه و چشم تو همواره در قفاست
|
چون روشنی رسد ز چراغی که مرده است
|
|
چون درد به شود ز طبیبی که مبتلاست
|
گندم نکاشتیم گه کشت، زان سبب
|
|
ما را بجای آرد در انبار، لوبیاست
|
در آسمان علم، عمل برترین پراست
|
|
در کشور وجود، هنر بهترین غناست
|
میجوی گرچه عزم تو ز اندیشه برتر است
|
|
میپوی گرچه راه تو در کام اژدهاست
|
در پیچ و تابهای ره عشق مقصدیست
|
|
در موجهای بحر سعادت سفینههاست
|
قصر رفیع معرفت و کاخ مردمی
|
|
در خاکدان پست جهان برترین بناست
|
عاقل کسیکه رنجبر دشت آرزو است
|
|
خرم کسیکه درده امید روستاست
|
بازارگان شدستی و کالات هیچ نیست
|
|
در حیرتم که نام تو بازارگان چراست
|