ای دل، فلک سفله کجمدار است

بیش از همه با خویشتن کند بد آنکس که بدخلق خواستار است
ای راهنورد ره حقیقت هشدار که دیوت رکابدار است
ای دوست، مجازات مستی شب هنگام سحر، سستی خمار است
آنکس که از این چاه ژرف تیره با سعی و عمل رست، رستگار است
یک گوهر معنی ز کان حکمت در گوش، چو فرخنده گوشوار است
هرجا که هنرمند رفت گو رو گر کابل و گر چین و قندهار است
فضل است که سرمایه‌ی بزرگی است علم است که بنیاد افتخار است
کس را نرساند چرا بمنزل گر توسن افلاک راهوار است
یکدل نشود ای فقیه با کس آنرا که دل و دیده صد هزار است
چون با دگران نیست سازگاریش با تو مشو ایمن که سازگار است
از ساحل تن گر کناره گیری سود تو درین بحر بی کنار است
از بنده جز آلودگی چه خیزد پاکی صفت آفریدگار است
از خون جگر، نافه پروراندن تنها هنر آهوی تتار است
ز ابلیس ره خود مپرس گرچه در بادیه‌ی کعبه رهسپار است
پیراهن یوسف چرا نیارند یعقوب بکنعان در انتظار است
بیدار شو ای گوهری که انکشت در جایگاه در شاهوار است
گفتار تو همواره از تو، پروین در صفحه‌ی ایام یادگار است