ای دل، فلک سفله کجمدار است

فردا ز تو ناید توان امروز رو کار کن اکنون که وقت کار است
همت گهر وقت را ترازوست طاعت شتر نفس را مهار است
در دوک امل ریسمان نگردد آن پنبه که همسایه‌ی شرار است
کالا مبر ای سودگر بهمراه کاین راه نه ایمن ز گیر و دار است
ای روح سبک بر سپهر برپر کاین جسم گران عاقبت غبار است
بس کن به فراز و نشیب جستن این رسم و ره اسب بی فسار است
طوطی نکند میل سوی مردار این عادت مرغان لاشخوار است
هرچند که ماهر بود فسونگر فرجام هلاکش ز نیش مار است
عمر گذران را تبه مگردان بعد از تو مه و هفته بیشمار است
زندانی وقت عزیز، ای دل همواره در اندیشه‌ی فرار است
از جهل مسوزش بروز روشن ای بیخبر، این شمع شام تار است
کفتار گرسنه چه میشناسد کهو بره پروار یا نزار است
بیهوده مکوش ای طبیب دیگر بیمار تو در حال احتضار است
باید که چراغی بدست گیرد در نیمه‌شب آنکس که رهگذار است
امسال چنان کن که سود یابی اندوهت اگر از زیان پار است
آسایش صد سال زندگانی خوشنودی روزی سه و چهار است
بار و بنه‌ی مردمی هنر شد بار تو گهی عیب و گاه عار است
اندیشه کن از فقر و تنگدستی ای آنکه فقیریت در جوار است
گلچین مشو ایدوست کاندرین باغ یک غنچه جلیس هزار خار است
بیچاره در افتد، زبون دهد جان صیدی که در این دامگه دچار است