خه از کجات پرسم چونست روزگارت

خه از کجات پرسم چونست روزگارت ما را دو دیده باری خون شد در انتظارت
در آرزوی رویت دور از سعادت تو پیچان و سوگوارم چون زلف تابدارت
ما را نگویی ای جان کاخر به چه عنایت بیگانگی گرفتی از یار دوستدارت
ای جان و روشنایی به زین همی بباید تو برکناری از ما، ما در میان کارت
با مات در نگیرد ماییم و نیم جانی یا مرگ جان گزینم یا وصل خوشگوارت
گر بخت دست گیرد ور عمر پای دارد یکبار دیگر ای جان گیریم در کنارت