ز پس گفت داننده جاماسپ را
|
|
چه گویم کنون شاه لهراسپ را
|
چگونه فرستم فرسته به در
|
|
چه گویم بدان پیر گشته پدر
|
چه گویم چه کردم سوار ترا
|
|
چه بود آن نبرده عیار ترا
|
دریغ آن گو شاهزاده دریغ
|
|
چو تابنده ماه اندرون شد به میغ
|
بیارید گلگون لهراسپی
|
|
نهید از برش زین گشتاسپی
|
بیاراست مرجستن کینش را
|
|
بورزیدن دین و آیینش را
|
جهاندیده دستور گفتا بپای
|
|
به کینه شدن مر ترا نیست رای
|
به فرمان دستور دانای راز
|
|
فرود آمد از باره بنشست باز
|
به لشکر بگفتا کدام است شیر
|
|
که باز آورد کین فرخ زریر
|
که پیش افگند نیزه بر کین اوی
|
|
که باز آورد باره و زین اوی
|
پذیرفتم اندر خدای جهان
|
|
پذیرفتن راستان و مهان
|
که هرگز میانه نهد پیش پای
|
|
مر او را دهم دخترم را همای
|
نجنبید زیشان کس از جای خویش
|
|
ز لشکر نیاورد کس پای پیش
|