عزیمت دوستان جانی سوی مجنون، و او را از دیو لاخ کوه، به افسون، در حلقه‌ی مردمان در آوردن، و سایه گرفتن آواز درختان سایه‌دار، و چون باد سوی باغ دویدن، و آهنگ مرغان باغ کردن، و با بلبل گلبانگ زدن

چون نافه گشاد باد نوروز بشکفت بهار عالم افروز
از شبنم گوهرین شمایل آراست، گلوی گل، حمایل
نازک تن لاله‌ی دل افروز لرزنده شد از نسیم نوروز
با شاهد و می خجسته نامان گشتند بهر چمن خرامان
هر کس به عزیمت تماشا مجنون و دلی رمیده، حاشا!
هر کس شده در کنار آبی مجنون خراب، در خرابی
هر کس به سوی چمن شتابان مجنون رمیده در بیابان
هر کس صنمی چو گل در آغوش مجنون رمیده خار بر دوش
هر باد که از بهارش آمد بگریست که بوی یارش آمد
هر گل که شگفته دید بر خاک کرد از غم دوست پیرهن چاک
آن کس که به کوه و دشت خو کرد زو انس نشاید آرزو کرد
آهو که خورد به دشت خاشاک باشد چو خانه نزد او خاک
مرغی که ز سبزه داشت مفرش، زندان قفص کجا کند خوش؟
او بود و غمی و باد سردی کز دور پدید گشت گردی
یاری دو ز محرمان دردش خونابه زدای روی زردش
بودند به کوه و دشت پویان آن گم شده را به خاک جویان
در کوچ گهش، جمازه راندند وز دور جمازه را نشاندند
رفتند پیاده پیش مجنون ریزان ز دو دیده، در مکنون
دیدند به گوشه‌ی خرابی غولی به کناره‌ی سرابی
زنجیر ز همدمان گسسته در حلقه‌ی دام و دد نشسته