تنقیه کردن مادر، دماغ مجنون را، به داروی تلخ نصیحت، و از در لفظه، و شیرینی زبان، مفرح سودای او ساختن

مجنون، ز در و نه پر آذر، بگریست به درد، پیش مادر
گفت: ای گهر مرا خزینه پرورده مرا، چون جان به سینه
پند تو که عافیت پسندست چون داروی تلخ سودمندست
لیکن، چو ببرد، دیوم از هوش دیوانه به بندگی نهد گوش
یا نقد مرا به دامن آرید یا دست ز دامنم بدارید!
مادر، چو شناخت سر کارش کز دست شدست اختیارش
غمخواره‌ی او شد از سر درد می‌سوخت به درد و غم همی خورد
روزی که دو سه برگ کار پرداخت و اسباب عروس یک به یک ساخت
پس گفت به پیرخانه تا زود پیرانه دود ز بهر مقصود