سوی دختر اردوان شد ز راه
|
|
دوان ماه چهره بشد نزد شاه
|
بیاورد جامی ز یاقوت زرد
|
|
پر از شکر و پست با آب سرد
|
بیامیخت با شکر و پست زهر
|
|
که بهمن مگر یابد از کام بهر
|
چو بگرفت شاه اردشیر آن به دست
|
|
ز دستش بیفتاد و بشکست پست
|
شد آن پادشا بچه لرزان ز بیم
|
|
هماندر زمان شد دلش به دو نیم
|
جهاندار زان لرزه شد بدگمان
|
|
پراندیشه از گردش آسمان
|
بفرمود تا خانگی مرغ چار
|
|
پرستنده آرد بر شهریار
|
چو آن مرغ بر پست بگذاشتند
|
|
گمانی همی خیره پنداشتند
|
همانگاه مرغ آن بخورد و بمرد
|
|
گمان بردن از راه نیکی ببرد
|
بفرمود تا موبد و کدخدای
|
|
بیامد بر خسرو پاکرای
|
ز دستور ایران بپرسید شاه
|
|
که بدخواه را برنشانی به گاه
|
شود در نوازش برانگونه مست
|
|
که بیهوده یازد به جان تو دست
|
چه بادافرهست این برآورده را
|
|
چه سازیم درمان خودکرده را
|
چنین داد پاسخ که مهترپرست
|
|
چو یازد بجان جهاندار دست
|
سرش بر گنه بر بباید برید
|
|
کسی پند گوید نباید شنید
|
بفرمود کز دختر اردوان
|
|
چنان کن که هرگز نبیند روان
|
بشد موبد وپیش او دخت شاه
|
|
همی رفت لرزان و دل پرگناه
|
به موبد چنین گفت کای پرخرد
|
|
مرا و ترا روز هم بگذرد
|
اگر کشت خواهی مرا ناگزیر
|
|
یکی کودکی دارم از اردشیر
|
اگر من سزایم به خون ریختن
|
|
ز دار بلند اندر آویختن
|