گرفتار شد در میان اردوان
|
|
بداد از پی تاج شیرین روان
|
به دست یکی مرد خراد نام
|
|
چو بگرفت بردش گرفته لگام
|
به پیش جهانجوی بردش اسیر
|
|
ز دور اردوان را بدید اردشیر
|
فرود آمد از باره شاه اردوان
|
|
تنش خستهی تیر و تیرهروان
|
به دژخیم فرمود شاه اردشیر
|
|
که رو دشمن پادشا را بگیر
|
به خنجر میانش به دو نیم کن
|
|
دل بدسگالان پر از بیم کن
|
بیامد دژآگاه و فرمان گزید
|
|
شد آن نامدار از جهان ناپدید
|
چنین است کردار این چرخ پیر
|
|
چه با اردوان و چه با اردشیر
|
اگر تا ستاره برآرد بلند
|
|
سپارد هم آخر به خاک نژند
|
دو فرزند او هم گرفتار شد
|
|
برو تخمهی آرشی خوار شد
|
مر آن هر دو را پای کرده به بند
|
|
به زندان فرستاد شاه بلند
|
دو بدمهر از رزم بگریختند
|
|
به دام بلا در نیاویختند
|
برفتند گریان به هندوستان
|
|
سزد گر کنی زین سخن داستان
|
همه رزمگه پر ستام و کمر
|
|
پر از آلت و لشکر و سیم و زر
|
بفرمود تا گرد کردند شاه
|
|
ببخشید زان پس همه بر سپاه
|
برفت از میان بزرگان سباک
|
|
تن اردوان را ز خون کرد پاک
|
خروشان بشستش ز خاک نبرد
|
|
بر آیین شاهان یکی دخمه کرد
|
به دیبا بپوشید خسته برش
|
|
ز کافور کرد افسری بر سرش
|
به پیمود آن خاک کاخش به پی
|
|
ز لشکر هرانکس که شد سوی ری
|
وزان پس بیامد بر اردشیر
|
|
چنین گفت کای شاه دانشپذیر
|