وزان جایگه شد به پردهسرای
|
|
عرض پیش او رفت با کدخدای
|
سپه را درم داد و آباد کرد
|
|
ز دادار نیکی دهش یاد کرد
|
چو شد لشکرش چون دلاور پلنگ
|
|
سوی بهمن اردوان شد به جنگ
|
چو گشتند نزدیک با یکدگر
|
|
برفتند گردان پرخاشخر
|
سپاه از دو رویه کشیدند صف
|
|
همه نیزه و تیغ هندی به کف
|
چو شیران جنگی برآویختند
|
|
چو جوی روان خون همی ریختند
|
بدین گونه تا گشت خورشید زرد
|
|
هوا پر ز گرد و زمین پر ز مرد
|
چو شد چادر چرخ پیروزهرنگ
|
|
سپاه سباک اندر آمد به جنگ
|
برآمد یکی باد و گردی چو قیر
|
|
بیامد ز قلب سپاه اردشیر
|
بیفگند زیشان فراوان به گرز
|
|
که با زور و دل بود و با فر و برز
|
گریزان بشد بهمن اردوان
|
|
تنش خستهی تیر و تیرهروان
|
پساندر همی تاخت شاه اردشیر
|
|
ابا نالهی بوق و باران تیر
|
برین هم نشان تا به شهر صطخر
|
|
که بهمن بدو داشت آواز و فخر
|
ز گیتی چو برخاست آواز شاه
|
|
ز هر سو بپیوست بیمر سپاه
|
مر او را فراوان نمودند گنج
|
|
کجا بهمن آگنده بود آن به رنج
|
درمهای آگنده را برفشاند
|
|
به نیرو شد از پارس لشکر براند
|