چنان بد که بی‌ماه روی اردوان

چنین داد پاسخ که آن فر اوست به شاهی و نیک‌اختری پر اوست
گر این غرم دریابد او را متاز که این کار گردد بمابر دراز
فرود آمد آن جایگه اردوان بخورد و برآسود و آمد دوان
همی تاختند از پس اردشیر به پیش اندرون اردوان و وزیر
جوان با کنیزک چو باد دمان نپردخت از تاختن یک زمان
کرا یار باشد سپهر بلند بروبر ز دشمن نیاید گزند
ازان تاختن رنجه شد اردشیر بدید از بلندی یکی آبگیر
جوانمرد پویان به گلنار گفت که اکنون که با رنج گشتیم جفت
بباید بدین چشمه آمد فرود که شد باره و مرد بی‌تار و پود
بباشیم بر آب و چیزی خوریم ازان پس بر آسودگی بگذریم
چو هر دو رسیدند نزدیک آب به زردی دو رخساره چون آفتاب
همی خواست کاید فرود اردشیر دو مرد جوان دید بر آبگیر
جوانان به آواز گفتند زود عنان و رکیبت بباید بسود
که رستی ز کام و دم اژدها کنون آب خوردن نیارد بها
نباید که آیی به خوردن فرود تن خویش را داد باید درود
چو از پندگوی آن شنید اردشیر به گلنار گفت این سخن یادگیر
رکیبش گران شد سبک شد عنان به گردن برآورد رخشان سنان
پس‌اندر چو باد دمان اردوان همی تاخت با رنج و تیره‌روان
بدانگه که بگذشت نیمی ز روز فلک را بپیمود گیتی فروز
یکی شارستان دید با رنگ و بوی بسی مردم آمد به نزدیک اوی