ز درگاه پرده فروهشت شاه
|
|
به یک هفته کس را ندادند راه
|
جهاندار زرین یکی تخت کرد
|
|
دو کرسی ز پیروزه و لاژورد
|
یکی تاج پرگوهر شاهوار
|
|
دو یاره یکی طوق گوهرنگار
|
همه جامهی خسروانی به زر
|
|
درو بافته چند گونه گهر
|
نشسته ستارهشمر پیش شاه
|
|
ز اختر همی کرد روزی نگاه
|
به شهریور بهمن از بامداد
|
|
جهاندار داراب را بار داد
|
یکی جام پر سرخ یاقوت کرد
|
|
یکی دیگری پر ز یاقوت زرد
|
چو آمد به نزدیک ایوان فراز
|
|
همای آمد از دور و بردش نماز
|
برافشاند آن گوهر شاهوار
|
|
فرو ریخت از دیده خون برکنار
|
پسر را گرفت اندر آغوش تنگ
|
|
ببوسید و ببسود رویش به چنگ
|
بیاورد و بر تخت زرین نشاند
|
|
دو چشمش ز دیدار او خیره ماند
|
چو داراب بر تخت شاهی نشست
|
|
همای آمد و تاج شاهی به دست
|
بیاورد و بر تارک او نهاد
|
|
جهان را به دیهیم او مژده داد
|
چو از تاج دارا فروزش گرفت
|
|
هما اندران کار پوزش گرفت
|
به داراب گفت آنچ اندر گذشت
|
|
چنان دان که بر ما همه بادگشت
|
جوانی و گنج آمد و رای زن
|
|
پدر مرده و شاه بیرایزن
|
اگر بد کند زو مگیر آن به دست
|
|
که جز تخت هرگز مبادت نشست
|
چنین داد پاسخ به مادر جوان
|
|
که تو هستی از گوهر پهلوان
|
نباشد شگفت ار دل آید به جوش
|
|
به یک بد تو چندین چه داری خروش
|
جهانآفرین از تو خشنود باد
|
|
دل بدسگالانت پر دود باد
|