گر ایدونک بینی تو پیکار ما
|
|
به خوبی براندیشی از کار ما
|
بیایی ز دل کینه بیرون کنی
|
|
به مهر اندرین کشور افسون کنی
|
همه گنج فرزند و دینار سام
|
|
کمرهای زرین و زرین ستام
|
چو آیی به پیش تو آرم همه
|
|
تو شاهی و گردنکشانت رمه
|
فرستاده را اسپ و دینار داد
|
|
ز هرگونهیی چیز بسیار داد
|
چو این مایهور پیش بهمن رسید
|
|
ز دستان بگفت آنچ دید و شنید
|
چو بشنید ازو بهمن نیکبخت
|
|
نپذرفت پوزش برآشفت سخت
|
به شهر اندر آمد دلی پر ز درد
|
|
سری پر ز کین لب پر از باد سرد
|
پذیره شدش زال سام سوار
|
|
هم از سیستان آنک بد نامدار
|
چو آمد به نزدیک بهمن فراز
|
|
پیاده شد از باره بردش نماز
|
بدو گفت هنگام بخشایش است
|
|
ز دل درد و کین روز پالایش است
|
ازان نیکویها که ما کردهایم
|
|
ترا در جوانی بپروردهایم
|
ببخشای و کار گذشته مگوی
|
|
هنر جوی وز کشتگان کین مجوی
|
که پیش تو دستان سام سوار
|
|
بیامد چنین خوار و با دستوار
|
برآشفت بهمن ز گفتار اوی
|
|
چنان سست شد تیز بازار اوی
|
هماندر زمان پای کردش به بند
|
|
ز دستور و گنجور نشنید پند
|
ز ایوان دستان سام سوار
|
|
شتر بارها برنهادند بار
|
ز دینار وز گوهر نابسود
|
|
ز تخت وز گستردنی هرچ بود
|
ز سیمینه و تاجهای به زر
|
|
ز زرینه و گوشوار و کمر
|
از اسپان تازی به زرین ستام
|
|
ز شمشیر هندی به زرین نیام
|