همان عهد کاوس دارم نخست
|
|
که بر من بهانه نیارند جست
|
همان عهد کیخسرو دادگر
|
|
که چون او نبست از کیان کس کمر
|
زمین را سراسر همه گشتهام
|
|
بسی شاه بیدادگر کشتهام
|
چو من برگذشتم ز جیحون بر آب
|
|
ز توران به چین آمد افراسیاب
|
ز کاوس در جنگ هاماوران
|
|
به تنها برفتم به مازندران
|
نه ارژنگ ماندم نه دیو سپید
|
|
نه سنجه نه اولاد غندی نه بید
|
همی از پی شاه فرزند را
|
|
بکشتم دلیر خردمند را
|
که گردی چو سهراب هرگز نبود
|
|
به زور و به مردی و رزم آزمود
|
ز پانصد همانا فزونست سال
|
|
که تا من جدا گشتم از پشت زال
|
همی پهلوان بودم اندر جهان
|
|
یکی بود با آشکارم نهان
|
به سام فریدون فرخنژاد
|
|
که تاج بزرگی به سر بر نهاد
|
ز تخت اندرآورد ضحاک را
|
|
سپرد آن سر و تاج او خاک را
|
دگر سام کو بود ما را نیا
|
|
ببرد از جهان دانش و کیمیا
|
سه دیگر که چون من ببستم کمر
|
|
تن آسان شد اندر جهان تاجور
|
بران خرمی روز هرگز نبود
|
|
پی مرد بیراه بر دز نبود
|
که من بودم اندر جهان کامران
|
|
مرا بود شمشیر و گرز گران
|
بدان گفتم این تا بدانی همه
|
|
تو شاهی و گردنکشان چون رمه
|
تو اندر زمانه رسیده نوی
|
|
اگر چند با فر کیخسروی
|
تن خویش بینی همی در جهان
|
|
نهای آگه از کارهای نهان
|
چو بسیار شد گفتها میخوریم
|
|
به می جان اندیشه را بشکریم
|