سر پاسخ نامه بود از نخست
|
|
که پاینده بادآنک نیکی بجست
|
خرد یافته مرد یزدان شناس
|
|
به نیکی ز یزدان شناسد سپاس
|
دگر گفت کز دادگر یک خدای
|
|
بخواهیم کو باشدت رهنمای
|
درختی بکشتم به باغ بهشت
|
|
کزان بارورتر فریدون نکشت
|
برش سرخ یاقوت و زر آمدست
|
|
همه برگ او زیب و فر آمدست
|
بماناد تا جاودان این درخت
|
|
ترا باد شادان دل و نیکبخت
|
یکی آنک گفتی که کین نیا
|
|
بجستم پر از چاره و کیمیا
|
دگر آنک گفتی ز خون ریختن
|
|
به تنها به رزم اندر آویختن
|
تن شهریاران گرامی بود
|
|
که از کوشش سخت نامی بود
|
نگهدار تن باش و آن خرد
|
|
که جان را به دانش خرد پرورد
|
سه دیگر که گفتی به جان زینهار
|
|
ندادم کسی را ز چندان سوار
|
همیشه دلت مهربان باد و گرم
|
|
پر از شرم جان لب پر آوای نرم
|
مبادا ترا پیشه خون ریختن
|
|
نه بیکینه با مهتر آویختن
|
به کین برادرت بی سی و هشت
|
|
از اندازه خون ریختن درگذشت
|
و دیگر کزان پیر گشته نیا
|
|
ز دل دور کرده بد و کیمیا
|
چو خون ریختندش تو خون ریختی
|
|
چو شیران جنگی برآویختی
|
همیشه بدی شاد و به روزگار
|
|
روان را خرد بادت آموزگار
|
نیازست ما را به دیدار تو
|
|
بدان پر خرد جان بیدار تو
|
چه نامه بخوانی بنه بر نشان
|
|
بدین بارگاه آی با سرکشان
|
هیون تگاور ز در بازگشت
|
|
همه شهر ایران پرآواز گشت
|